درمانگاه
سلام پشمک من گوگولی مگولی من دیروز از درمانگاه زنگ زدن که زود بریم اونجا من و تو هم که خواب بودیم نرفتیم و اونا هم گفتن که امروز ساعت ۹ باید اونجا باشیم منم ساعت ۸ حاضر شدم و تو رو بیدار کر...
نویسنده :
مریم
3:22
مهمون داری...
سلام عزیزم امروز تا بعد ناهار خبری نبود ولی بعد ازظهر من و تو حاضر شدیم که بریم بیرون که خاله بابائی زنگ زد که میخوان بیان خونمون برای عید دیدنی لباسهامونو درآوردیمو و تو کلی گریه کردی خلاصه اومدن خال...
نویسنده :
مریم
2:30
آخر هفته
مهمونی
سلام جیگولی طلا دیروز سه شنبه بود ومن و تو ناهار خونه عمه افسانه بابائی دعوت بودیم یعنی همه فامیل بابائی دعوت بودن منم صبح بلند شدمو ساک ولباسهای تو و خودمو آماده کردم و موهامو اتو کردم ولاک زدم بعد دیدم خوابم میاد و حوصله ندارم برم اومدم تلفنو از پریز کشیدم و به علی هم گفتم و اومدم خوابیدم تا ساعت ۲ .ساعت ۲ علی اومد خونه وناهار خوردیم وگفت که مامانش کلی زنگ زده خونه منم رفتم و یه زنگ زدم گفت چرا نیومدید منم گفتم ببخشید حوصله نداشتم تو شلوغی بیام تازه درسا اذیت میشد اگه میخواستم صبح زود بیدارش کنم آخه ...
نویسنده :
مریم
2:22
خانه اسباب بازی
سلام عزیزم وای نمیدونی که چقدر دوست دارم دیوونتم امروز ظهر که از خواب بیدار شدیم ناهار درست کردم و علی اومد خونه بعد ناهار ما حاضر شدیم و با علی رفتیم خانه کودک البته علی فقط ما رو رسوندش اول که رفتیم چون که اونجا شبیه خانه بهداشتی بود که همیشه واکسنتو میزنی شروع کردی به گریه کردن بعدش خانومی که اونجا بود اسمتو از من پرسید و گفت درسا جونم خاله گریه نکن برو اونجا و بازی کن و تو تا برگشتی و دیدی پشت سرت یه عالمه اسباب بازی اصلا نمیدونستی باید چیکا...
نویسنده :
مریم
3:20
21 فروردین
سلام فندق من امروز ظهر با صدای تلفن از خواب بیدار شدم هدیه بود (هدیه زن پسر خاله بابائی) آخه چند روز رفته بود کیش و نتونسته بودیم غیبت کنیم یه دوساعتی حرف زدیم و بعدش علی اومد خونه برای ناهار بعد ناهار من و تو حاضر شدیم و رفتیم بیرون سر از همه جا درآوردیم اول رفتیم خانه اسباب بازی ولی تعطیل بود بعدش رفتیم پاساژگردی و خیابون گردی و آخر سر هم چون خیلی خسته بودیم رفتیم آرایشگاه پیش دوستم آخی فاطی خانوم هم بود و گفت فائزه نامزد کرده و خرداد میخواد بره انگلیس زندگی کنه اول به خاطر ازدواجش خوشحال شدم ...
نویسنده :
مریم
4:03
اتو مو
دربند
واکسن 18 ماهگی
سلام فرشته من الهی من قربونت برم چقدر خوشکلی تو (جریان سوسکه ست) امروز چهارشنبه ۱۷ فروردینه صبح ساعت ۸ بیدار شدم که حاضر وکارای تو رو انجام بدم و بریم برای واکسن که با سر و صداهایی که من راه انداختم علی هم بیدار شد و رفت یه دوش گرفت و بعد صبحانه گفت که ما رو میبره درمانگاه (آخه درمانگاه به خونمون خیلی دوره)منم زود کارای تو رو انجام دادم و رفتیم تو راه مامانی زنگ زد که حالش خوب نیست و خاله هایده بجاش میاد تا رسیدیم به درمانگاه خانم دکتر رو که دیدی با اون مانتوی سفیدش شروع کردی به گری...
نویسنده :
مریم
3:09